آزارچه



لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .


به بالینم بیا ای شمعِ زهرا
زمین گیرت شده پروانه ی تو
حلالم کن ، اگر بد بودم و خوب
که دارم می روم از خانه ی تو

پس از آن درد های زخمِ پهلو
رسیده وقت تسکینم علی جان
وصیت می کنم تنها تو هستی
وصی غسل و تدفینم علی جان

به أسما گفته ام هنگام غسلم
که همراه و کمک حال تو باشد
دلیل گریه های من همین است
پس از من رنج دنبال تو باشد

خودت غسلم بده اما شبانه
به همراه همین پیراهن من
مبادا که دلت آتش بگیرد
برای زخم های بر تن من

نمی خواهم به تشییعم بیاید
همان قومی که در حقت جفا کرد
مدینه غنچه ی شش ماهه را کشت
تو را بر داغ زهرا مبتلا کرد

پس از بابا نود روز است ، هر روز
برای دیدن او بی قرارم
خداحافظ که قبل از ظهر فردا
به سر خواهد رسید این انتظارم

الهی بعد زهرای شهیده
نباشد دختری بی تاب بابا
اگر هم بود بی یاور نباشد
نباشد زخمیِ زخم زبان ها

الهی صورتش نیلی نباشد
میان کوچه و بازار و انظار
الهی بالشش کنج خرابه
نباشد ذره خاکی سرد و نمدار

الهی درد های بی حسابش
شبیه مادرش زهرا نباشد
الهی حرمله با دختر خود
نمک بر زخم های او نپاشد

بیاید کاش بابایش ، نه با سر
اگر آمد نه با لبهای زخمی
به یمن مقدمش ای کاش دختر
نمانَد گوشه ای با پای زخمی

الهی جان زهرا را نگیرد
نوای وای بابای سه ساله
بسوز ای #عبدهادی با دل و جان
برای داغ زهرای سه ساله

سروده ۲۰بهمن۹۷


لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .


تو ماندی پای من تا پای جانت
چرا من زنده ام بعد از خزانت؟
تو رفتی روی قلبم مانده جای
کبودی های روی بازوانت
چرا پژمرد ریحانه پس از او ؟
تو خواهی گفت نزد باغبانت
بگو سوزاند بالت را شراره
که بی پر رفته ای از آشیانت
اگر می شد نمی رفتم برای
همیشه از مزار بی نشانت
پس از تو فاطمه حُزنی فَسَرْمَد»
شدم پیر از غمِ عمرِ جوانت
و أما لیل . » را شب زنده دارم
تمام عمر با داغ گرانت
که از قلب علی لا یَبْرَحُ الحُزن»
مگر با مرگ باشم میهمانت
برو اما بدان تلخ است و دشوار
پس از تو زندگی دخترانت
شب بی مادری کی می شود سر
پس از آن لحظه ی دفن شبانه ت
برای زینب و کلثوم مانده
فقط یک چادر خاکی نشانت
همین چادر شود میراث آنها
به شهر شام بین دشمنانت
شبیهت می شود در کوچه بازار
نصیب دختران ، قدّ کمانت
الهی داغ آن ها را نبینی
به بزمِ پیروان قاتلانت
به لب با گریه خواهد گفت زینب
بر آن لب ها نزن با خیزرانت
به یادش #عبدهادی مُرد ، ارباب !
چرا چوب جفا شد هم زبانت ؟

سروده ۱۵بهمن۹۷


شبیه روز عاشورا امامم را رها کردم
شبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردم
اگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالم
تو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردم
میان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشم
غلامت نیستم اما همیشه ادعا کردم
تو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان ها
فقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردم
کسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم را
خسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردم
در این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومان
من آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم
ست ، اما دل پر و بالش شده خونین
به یاد لاله ی حیدر دلم را کربلا کردم
در این شب های آخر زینبش می گفت ای مادر
برای زخم تو ختمِ چهل حمد شفا کردم
امان از ساعت آخر . نگاهش ماند بر أسما .
چرا مادر جوابم را نداد هر چه صدا کردم ؟
ضلال #عبدهادی را هُدی بخشید اکرامت
دلم را بیت الاحزانِ عزیزِ مصطفی کردم

سروده ۱۱بهمن۹۷



و مکان در حیطه ی مُلک کلانش
خلقت همه محو کران تا بی کرانش
فرمانروایی می کند بر کل هستی
آن که سلیمان نبی شد پاسبانش
وقتی علی با حق و حق با اوست ، قطعاً
غیر از کلام حق نباشد در بیانش
خواندم صفات رب ، نه او رب ، رب علی بود
مصداق وجهُ الله ست ابروی کمانش
در جنگ ها اسلام پیروز است بی شک
وقتی که شیر بیشه باشد پهلوانش
رنگ از رخ دشمن پریده چیست سرّش
بسته به پیشانی نشان زعفرانش
شاگرد درس و مکتبش عمارها نه
خیلِ ملائک ، عالَم و پیغمبرانش
لب تر کند مولا ، برایش می دهد عرش
یکباره چندین کوه رأسِ بی دلانش
در راه فرزندان او ارزش ندارم
جانم فدای نوکرانِ خاندانش
بی أشهَدُ أنَّ علی» هر که اذان گفت
باشد عذاب روز حسرت ، آن اذانش
آن که به دل حب علی دارد ، قیامت
در بین آتش می شود او مُستعانش
از واژه ی آتش دلم تا خانه اش رفت
شد زنده داغ همسر تازه جوانش
ای غصه ی کوچه ! بگو‌ با او‌ چه کردی؟
دیگر نمانده قوت و تاب و توانش
آن شیر غرّانی که خیبر را درو کرد
افتاده لرزه از غمی بر زانوانش
آه از دل شوریده حالش در فراقِ
محبوبه ی حیّ تعالی ، جان جانش
با دست خود می شست تنها در دل شب
هر برگ خونین از مفاتیح الجنانش
انگار جان می داد نزد خاک زهرا
هنگام کفن و دفن یاس ارغوانش
عرش خدا لرزید وقتی دید حیدر
سَرعانَ ما فَرَّق . » شده ورد لبانش
از دارِ دنیا ، مقتدای #عبدهادی
چاه است بعد از داغ زهرا هم زبانش

سروده ۱۰بهمن۹۷



مریض می شود این دل ، تو را صدا نکند
پس استغاثه برای شفا چرا نکند ؟
تمام فیض عوالم دخیل خانه ی توست
خدا به غیر درت بنده را گدا نکند
به وقت درد و محن کاملا یقین دارم
به غیر فاطمه آن را کسی دوا نکند
پناهگاه سه بیچاره و یتیم و اسیر
چگونه حاجت دل خسته را روا نکند ؟
تباه می شوم و عاقبت به شر قطعا
اگر میان قنوتش مرا دعا نکند
برات کرب و بلا دست اوست پس احدی
سفر بدون جوازش به کربلا نکند
اگر برای حسینش دلت گرفت و گریست
به صبح روز قیامت تو را رها نکند
به آن که حب سقیفه درون دل دارد
بگو به تو را فاطمه سوا نکند
دلم به یاد نفس های آخرش ، هرگز
به سر بدون غم و ماتم و عزا نکند
مدینه ای که به پیغمبرش جفا کرده
چگونه بر گل پیغمبرش جفا نکند
مگر چه خواست محمد ؟ به بعد "لا أجراً . "
بگو به آتش و سیلی کسی ادا نکند
چه آمده به سر مادر حسین و حسن
خدا دچار ، کسی را به این بلا نکند
چه کرده ضربه ی سیلی که تار می بیند
خدا کند که به تشخیصشان خطا نکند
چه شد که بین دعا زینبش به خود می گفت
بگو خدا نکند مادرم ! خدا نکند
شد التماس دل #عبدهادی ات چو علی
مرا از عشق تو زهرا ، خدا جدا نکند

سروده ۹بهمن۹۷



سر در قلبم فقط یا فاطمه خواهم نوشت
دین و ایمان را فقط با فاطمه خواهم نوشت
نیست معنایی برای واژه ی "مادر" ، فقط
روبرویش جای معنا فاطمه خواهم نوشت
هرکه پرسد از دلیل خلقت و مکان
بی تأمل باز تنها فاطمه خواهم نوشت
طبق "لَوْلا فاطمه لَمّا خَلَقْتُک . " با یقین
مصطفی را مرتضی را فاطمه خواهم نوشت
خاک پاک چادرش از خاک تربت برتر است
تا کنم کار مسیحا ، فاطمه خواهم نوشت
کیست بی یاور ترین دردانه ی ختم رسل ؟
در میان موج غم ها فاطمه خواهم نوشت
راوی آن صحنه ی کوچه امام مجتباست
با کریم آل طاها ، فاطمه خواهم نوشت
بعد از آن آتش میان خانه ی خیر النساء
میخ در گفتند هرجا ، فاطمه خواهم نوشت
از همان جایی که بابا را صدا زد پشت در
من برای داغ بابا ، فاطمه خواهم نوشت
#عبدهادی با همین "بابا" دلش تا شام رفت
روی نیلی ! قامتی تا ! فاطمه خواهم نوشت

سروده ۵بهمن۹۷


ماندم پس از تو ، تنها و بی یار
دنیای بی تو ، دنیای غمبار
بعد از تو دیگر ، مونس ندارم
با چاه دارم ، نجوا و گفتار
از زخم هایت با چاه گفتم
از ظلم های این قوم بدکار
تو با وفایت اثبات کردی
بودی علی را همراه و غم خوار
شش ماهه ات را ، جان خودت را
در راه حیدر کردی تو ایثار
از خانه رفتی ، با قامتی خم
با روی نیلی ، با زخم مسمار
ای کاش من هم ، می مُردم هرچند
هر بار مُردم ، با خون دیوار
بعد از تو زینب بی مادری را
کرده بهانه با گریه بسیار
امروز نزد همسایه ها رفت
همراه شکوِه با حالتی زار
می گفت دیگر راحت بخوابید
ای اهل یثرب ! یاران و انصار !
رفت آن که هر روز با گریه هایش
دائم شما را می داد آزار
ای #عبدهادی در این مصیبت
باید بباری با چشم خون بار
این گریه های زهرا دوباره
در شام غم شد بی وقفه تکرار
آن جا "سر" آمد بین خرابه
هم گریه هایش ، هم دوری یار

سروده ۳دی۹۷


لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .

می روی همراه تو روح و روانم می رود
جان پناه مرتضایی ، بی تو جانم می رود
رو گرفتی بعد کوچه ، خانه ام تاریک شد
شمس پشت ابرها از آسمانم می رود
خسته ای ، ای دار دنیای علی ، این روز ها
بعد هر بی هوشی ات جان جهانم می رود
درد هایت را نمی گویی به حیدر ، هر چقدر
سوی زهرا کلمینی» ها زبانم می رود
نخ نما شد بس که شستی تا نماند ردّ خون
مثل این پیراهنت تاب و توانم می رود
مثل برگی زرد که در زیر پایی خُرد شد
با غم سینه ، توان از استخوانم می رود
قوت قلب علی بودی همیشه وقت رزم
بعد بازویت قوا از بازوانم می رود
ایستادی پای من ، از پا در آمد پای تو
با همین غصه رمق از زانوانم می رود
دلخوشی و گرمی یک خانواده مادر است
در فراق تو خوشی از خاندانم می رود
بعد از آن هجده بهار و این خزان نیلی ات
بی بهار این عمر تنها در خزانم می رود
دلبرِ آن که به لب المرأة ریحانه» داشت
یاس بود ، امروز اما ارغوانم می رود
تا شود آرام قلب داغدارم ، نیمه شب
انتظارم سوی آن قبر نهانم می رود
#عبدهادی سوخت با داغ مزار فاطمه
آن مزاری که بر آن صاحب زمانم می رود

سروده ۳۰دی۹۷



لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .


دختری در نیمه ی شب می دود با چشم تر
سوی خاکی که سه ماه پیش شد قبر پدر
شکوِه دارد از تمام مردم و همسایه ها
از تمام ظلم ها ، قلبش پر از داغ و شرر
نیستی بابا بزرگِ بی قرینم ، نیمه شب
مادرم را می برند از خانه اش جای دگر
هر چه پرسیدم کجا ، بابا دمادم اشک ریخت
یک نفر می گفت کرده مادرت عزم سفر
هر چه گفتم حال او آشفته و بی طاقت است
هیچ کس قانع نگشت و ماند حرفم بی ثمر
نیستی یا رحمةٌ للعالمین ، بعد از شما
نیست بین مردم این شهر از ایمان ، اثر
بعد از آن روزی که مردم خانه را آتش زدند
مادر من زخم سینه دارد و درد کمر
مادرم حالش وخیم و خسته و بیمار بود
الامان ، الغوث ، یا جدّاه ، أدرک ، یک نظر
وای فهمیدم ، گمانم خواهد آمد پیش تو
کار خود را کرد آخر قصه ی دیوار و در
نه ، نرو مادر ، بمان ، با رفتنت دق می کنم
چار ساله دختر تو می شود خونین جگر
#عبدهادی با غم این روضه ها هر لحظه سوخت
رفت مرغ عشق حیدر از قفس بی بال و پر

سروده ۱۹دی۹۷


لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .


هر چه گفتم به قلم قافیه ها "در" آمد
سوختن ، آب شدن ، جمله به مصدر آمد
تا نوشتم کمی از سِرّ نهانیِّ قلم
بغض ، گریه ، ناله ، هق هق و مادر آمد
روی ماه از غم خورشید مدینه تاریک
بی سبب نیست که با قرص مُکَدَّر آمد
دور تا دور حریم نبوی ، هیزم خصم
آتشی شد که به نزدیکی سردر آمد
تا خجالت بکشند از شرف دخت رسول
پشت در حوریه بانوی مُخَدَّر آمد
ضربه ای زد به درِ خانه وحی آن بی شرم
عرش لرزید ، در از جای خودش در آمد
از علی کرد حیا ، فضّه خُذینی» سر داد
جان محسن به خداوند قسم در آمد
زینب و کرب و بلا گشت مُجَسَّم وقتی
حرف از میخِ در و داغ برادر آمد
خواستم بعد وقایع بنویسم روضه
خیس شد صفحه . چه ها بر سر حیدر آمد
پهلوانی که فقط بود رشادت کارش
این چنین لرزه به زانوش مُقَدَّر آمد
#عبدهادی تو ندانی چه کشیده ست علی
هر کجا حرفی از آن آتش بر در آمد

سروده ۲۹دی۹۷


از شب و روز سیاه بعد تو فهمیده ام
بر خم تاریکی گیسوی تو چرخیده ام
از سراب گونه هایت وقت بیداری پُرم
در میان خواب هر شب گونه را بوسیده ام
من همان رمّان تلخی عاشقانه بی تو ام
تو همان پایان خوبی که برایش چیده ام
بار اول بود و بار آخرم شد ، عاشقی
بار ها از بار سنگین غمش باریده ام
با غم تو کوزه ی قلبم ترک خورد و شکست
دیگر آن را در میان کاغذی پیچیده ام
سینمای سینه ام تا خالی از لطف تو شد
من تمام صندلی ها را به غم بخشیده ام
سایه ی دیوار تو آینده را تاریک کرد
بعد تو من از تمام سایه ها ترسیده ام
پیله ی رشدم نبودی ، محبس پرواز من !
من همان پروانه اما با پری پوسیده ام
سهم چشمان تو شد دنیای مادر دختری
قطعه ای تاریک و زجر آلود سهم دیده ام
زنده ماندن در فراق تو همان قبریست که
با عذابش سال ها در عمق خود جنگیده ام
خانه ای ویران فقط از #عبدهادی مانده است
بس که از پس لرزه های رفتنت لرزیده ام

سروده ۱۸بهمن۹۷



زن مخوان این شیربانو را ، بگو مرد آفرین
دختری محجوبه از قوم دلیرانی وزین
اوست هم نام بتول و همسر و یار علی
بعد زهرا شد هوادار امیرالمومنین
از همان اول تقاضا کرد با حجب و حیا
حیدر او را فاطمه دیگر نخواند بعد از این
تا مبادا باز هم دیوار و در گریان شوند
یاد مادر قلب زینب را کند زار و حزین
گفت من هستم کنیز بچه های فاطمه
من کجا زهرا کجا؟ هیهات باشم جانشین!
از همان جا بود نامش ، مادر عباس شد
از همان جا خواند او را مرتضی ، ام البنین
مادری که چار یل ، بی باک و نامی پرورَد
تا میادین ابن قَتّالُ العَرَب» گیرد طنین
دامنش شد مَهدِ مهتابِ وفای کربلا
مادر باب الحوائج ! کیست بر ایشان قرین ؟
چشم بر راه حسینش مانده است او ای بشیر !
پس برایش حرف بیهوده مزن از سایرین
هر چه گفت عباس ، عبدالله ، عثمان ، جعفرت .
گفت أخْبِرْنی» از آقایم حسین ، آن شاه دین
تا شنید از غربتش صیحه کشید و ناله زد
وای بی مادر حسین ! ای وای بی یار و معین!
خانه ی او در مدینه شد مکان روضه ها
با همین شور و نوا تا روزهای واپسین
فاطمه بود و عزادار حسین اما ندید
ماه تابان را که با صورت شده نقش زمین
فاطمه بود و عزیز مرتضی ، اما نبود
قامت و قدش خمیده ، سینه اش زخمیّ کین
کن عنایت سوی #عبدهادی ای ام الادب
سینه ام را تازه کن با نور ایمان و یقین

سروده ۲۱بهمن۹۷



امامم را رها کردم»


با صدای علی اصغر طلوعی #عبدهادی



شبیه زله در سینه ام چه غوغایی ست
دوباره حرف قلم والهی و شیدایی ست
شبیه غنچه عشقی که در شکوفایی ست
هوای این دل بی خود شده تماشایی ست

تمام قلب من امشب شده پر از احساس
فضای سینه معطر شده از عطر یاس

دلی نمانده برایم ، چه دلبری آمد!
رقیب دُرٌ و گرانمایه گوهری آمد
برای ارض و سما ماه انوری آمد
صدای پای قدم های دختری آمد

برای ختم رسل از خدا چه اعطایی ست!
که نازدانه و بی حد و حصر ، بابایی ست

سرور سینه و تاج نگین خاتم اوست
بلند مرتبه بانوی هر دو عالم اوست
تمام معنی حرف کتاب محکم اوست
برای ذهن بشر ماسوی و مبهم اوست

که از برای مقامش خدا غزل خوان است
برای آمدنش عرش ریسه بندان است

برای وصف جلالش که قاصر است زبان
فقط نه حوریه و سروریّ کل ن
اگر نبود وجودش ، نبود و مکان
مکن خطاب پس او را به غیر حضرت جان

شوند عالمیان جملگی فدای سرش
همان که گفت محمد ، فدای او پدرش

گمان کنم شب قدر و نزول اجلال است
خدیجه مادر زهرا شده چه خوشحال است
که مونس است برایش قریبِ یک سال است
چه دختری ! چقَدَر مادرش خوش اقبال است

رسیده است و به نورش مدینه روشن شد
گل است و با قدمش بیت وحی گلشن شد

تویی که کوثری و خیر ها از انفاست
ذلیل و ابتر و بیچاره ، خصمِ خناست
جواز گردش دنیا به دست دستاست
فدای قلب رئوف و کریم و حساست

کرامت تو همیشه نداشته ست نظیر
نگاه کن کف پایت که آمده ست فقیر

منم گدای درت دختر رسول خدا
خدا مرا نکند هرگز از درِ تو جدا
تو مایه ی برکاتی و مرهمی و دوا
به گوشه ی نظری حاجتم کنی تو روا

همین که این قلمِ #عبدهادی از تو سرود
نشان لطف کریمانه ی نگاه تو بود

سروده ۳۰بهمن۹۷



تو عفتت زهرایی و صبرت علی وار
زهرای بعد از زینبی ، تکرارِ تکرار
همراه زینب بوده ای در هر مصیبت
ام المصائب بوده ای بی شک و انکار
سیبور» آباد از دعایت ، بَعْلَبَک» خشک
داری میان آسمان دستی تو در کار
تو مثل مادر مستجاب الدعوه هستی
امر از تو بود و عرش همچون امر بُردار
در حیرتم از آن امیری که اسیر است
الجار ثم الدار» شد در تو پدیدار
انگار کوفه شاهد نطق علی بود
وقتی که می کردی خطابه بین اشعار
واژه به واژه شعر خواندی و فروریخت
حجره به حجره قصر از بنیان و دیوار
چیزی نماند از آبروی آن حرامی
کاخ ستم را بر سرش کردی تو آوار
بودی تو هم همواره غم خوار حسینت
خواندی پس از کرب و بلا مرثیه بسیار
زینب اگر یکسال و نیم از او جدا ماند
داری تو بعد از چار ماه اصرارِ دیدار
تا ساعت آخر کماکان روضه خوانی
لب تشنه ای ، با یاد لب های ترک دار
هر چه شنیده شیعه ، تو دیدی ، شنیدی
فریاد هل من ناصرش را بی علمدار
بی بی بخوان تا عالم و آدم بسوزد
از آتش خیمه ، بیابان ، پای پر خار
چشم رسالت روشن از این بی حیایی
رخت اسارت بر تن گل های مختار
بار سفر بر دوش تو سنگین بود ، آه
قدت خمیده زیر این هجران غمبار
کابوس شب های فراق تو همین بود
شام سیاه و نیزه و بازار و انظار
زار است #عبدهادی از وقتی شنیده
بعد از سه ساله ، در خرابه مانده ای زار

سروده ۷اسفند۹۷

*در راه شام در منزل قنسرین که در یک منزلیحلب» است، مردم آن همه از شیعیان علی (ع) می باشند، دروازه ها را بسته و مانع ورود لشگر به شهر شدند. جماعت بنی امیه را لعن کرده و با سنگ بر لشگریان می زدند. ام کلثوم (س) در رثای این عمل آنها اشعاری سرود و از آن ها تشکر کرد.در راه شام در منزل "سیبور" مردم گرد هم آمدند تا در مورد کاروان اسرا تصمیم بگیرند. پیرمردی گفت فتنه ایجاد نکنید. این سر از همه سرزمین ها گذشته است بگذارید از سرزمین شما نیز بگذرد.اما جوانان شهر بر این اقدام آن ها معترض شده و آماده جنگیدن شدند.در جنگ با لشکری که کاروان اسرا را همراهی می کردند بسیاری از سربازان را به درک واصل کردند.ام کلثوم درباره این شهر دعا کرد و فرمود: خداوندا آب آن ها را گوارا ساز و دست ظلم را از آنها کوتاه ساز.
به برکت این دعا اگر همه جهان از ظلم و جور آکنده شود در سرزمین آنها جز نشانه های نعمت و بخشش و پرچم قسط و عدل برافراشته نمی شود!
*زمانی که کاروان اسرا به "بعلبک" نزدیک شد حاکم "بعلبک" بنا به دستور فرمانده لشگر یزید مجلس بزم و طرب مهیا ساخته و از شراب و نوشیدنی مهیا کرد. نوازندگان بنواختند و از آن کافران استقبال به عمل آوردند.
ام کلثوم (س) در حق آن سرزمین نفرین کرد که خدای تعالی نابود کند وسعت و معیشت شما را و آبتان را خوش گوارا نسازد و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند.



در عرش پیچید این خبر شانه به شانه
امشب به دنیا آمده یک نازدانه
یک غنچه از باغ نبی روییده امشب
ارباب ، شد بابا بزرگ از این جوانه
از نسل پاک مجتبی آمد محمد
از دامن پاک و کریم مادرانه
حاتم فقیر کوی فرزند حسن ، نه
عالم فقیر کوی او شد عاجزانه
کل ملائک پشت در ، در انتظارند
تنها برای یک سلام جابرانه
فرزند سجاد است ، خورشید عبادت!
خاک آبرو می گیرد از او ساجدانه
دنیای ما تاریک بود از ظلمت جهل
امشب تجلی کرد نور عالمانه
آیینه دار حضرت حق است بی شک
پس در کمالاتش نظر کن عارفانه
خواندم فضائل را ولی در خود ندیدم
درک چنین دریای فضل بی کرانه
آیین و عشق من تویی یا باقرالعلم
پس این غزل آیینی است و عاشقانه
کرب و بلا را .مِنْ ریاضِ الْجَنَّه.» خواندی
جانم فدای این کلام شاعرانه
من بنده ام، از تو رسیده هر چه دارم
ای منبع احسان هر روز و شبانه
روزی بگردان تا ببیند #عبدهادی
کرب و بلای اربعین را سالیانه

سروده ۱۴اسفند۹۷



دلم هوای نجف کرده خوب می دانی 

نمانده ام سر عهدم ولی تو می مانی 

تو شاه عالمی و من فقیر درگاهت

همیشه از تو رسیده کرامت و خانی

کجا نفس زدن من! کجا مقام شما!

خدا نموده برای شما غزل خوانی 

که حب تو به قیامت حصار آتش هاست

امام انس و ملک در وجود و امکانی 

تویی معلم جبریل و درس میکائیل

تویی حقیقت عرفان ، تو نص قرآنی

تویی تو شیر خدا ، نیست و نخواهد بود

برای دین خدا چون علی نگهبانی 

میان معرکه چون شیر بیشه ای و خصم

نمانده سر به تنش تا که سر بجنبانی

تویی صراط هدایت تویی خودت میزان

تویی ملاک قبولی هر مسلمانی

گدای کوی تو شاه است چون میان نماز

نگین شاهی خود را عطا کنی آنی 

فدای عاطفه و مهر بی حدت مولا

که سر زنی به فقیران شبانه پنهانی

دل یتیم من امشب هوای بابا کرد

شنیده ام که پدر بر همه یتیمانی

دلم دوباره هوس کرده زیر ایوانت

به دست عافیت تو رسد به سامانی

به جز ولای شما در دلم رجایی نیست

که طبق آیه ی قرآن تو اصل ایمانی 

برای نوکرتان #عبدهادی از اول 

امام و رهبر و شاه و پناه و سلطانی 


سروده ۱۰شهریور۹۷



نام نقی در این جهان همتا ندارد

پاکیزگی غیر از شما معنا ندارد

هادی اگر باشی برای بنده کافی است

راه سعادت غیر تو مولا ندارد

فهمیده ام از احترام پرده ی قصر

عالم به جز تو حضرت والا ندارد

بدخواه تو مبهوت مانده در جلالت

حرفی برای رد و یا حاشا ندارد

کردی مداوا زخم های دشمنت را

بی شک کسی چون تو دل دریا ندارد

این که دخیل نام تو شد مادر او

یعنی که دشمن غیر تو ماوا ندارد

کل کریمان از گدایان تو هستند

بسیار داری آن چه هر دارا ندارد

حاجت رواییِ گدای خانه ی تو

دیگر اگر ، شاید و یا اما ندارد

آن خانه ای که خانه ی فرزند زهراست

مانند کعبه منزلت آیا ندارد ؟

ای کاش آن شب یک نفر می گفت : نامرد!

مولا که با تو جنگ یا دعوا ندارد

با دست های بسته تو رفتی به اجبار

در مجلسی که احترامت را ندارد

در زیر لب وا عمتی» گفتی و اما

صد شکر دشمن خیزران اینجا ندارد

در شام اما دختری می دید بابا .

شکر خدا این داستان بابا ندارد


سروده ۱۹اسفند۹۷


طفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .


مانده عبایی کنج زندان از تن تو

یوسف! چرا خونین شده پیراهن تو؟

از استخوانهای شکسته خوب پیداست

میراث دار خون زهرا» بودن تو

این تازیانه با زبان بی زبانی

دارد خجالت از صبوری کردن تو

در چاه غم هستی اسیر، اما اسیر است

زندان و زندان بان آن بر دامن تو

دوری ز معصومه تو را دلتنگ کرده 

او هم به فکر جایگاه و مأمن تو

هرشب به امیدی که بابایش بیاید

یک دم نخوابیده به شوق دیدن تو

دوری دختر از پدر سخت است، آری

شاید شود آرام با برگشتن تو 

شکرخدا "بابا کجایی" های دختر

اینجا سرت را برنگرداند از تن تو

در شام اما دختری می گفت : بابا

مَن ذَاالَّذی . » رگ های حلق و گردن تو

سوزاند عالم را همین یک جمله، ارباب!

دردانه را کشته به خون غلتیدن تو


سروده ۳اردیبهشت۹۶

۹فروردین۹۸


زبان بسته ام را باز کن مولا

خودت این شعر را آغاز کن مولا

حقیری دست بر دامان تو هستم

کویرم تشنه ی باران تو هستم

نمی گویم کرامت را تویی معنا

کرامت از تو دارد آبرویش را

تو دریایی ! نه ، دریاهای بسیاری

برای طبع من مضمون دشواری

من از تو قطره ای را هم نمی دانم

به وقت شعر در ابهام می مانم

علیٌّ حُبّهُ جُنَّه» ، ملاکی تو

به درگاه تعالی بس که خاکی تو

قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه» مقام تو

عوالم گوشه ای از احتشام تو

وَصیُّ المُصطفی حَقّا» که مولایی

تو خیر الاوصیا ، عالی اعلایی

امامُ الانْسِ و الجِنَّه» ، امامی تو

صراط و منبع فیض مدامی تو

به فرمان خدا فرمانروایی تو

شریک نام هایش جز خدا»یی تو

هر آنچه گفت حق از تو همانی تو

دلیل بعثت پیغمبرانی تو

طریق انبیا بر تو تَمَسُّک بود

سبب لَولا علی لَمّا خَلَقْتُک» بود

تو وجه اللهی و رو بر تو زد، کعبه 

به لطف مقدمت قبله شود، کعبه 

هبوط تو به کعبه آبرو بخشید

غبار پای تو بر او وضو بخشید

برایت باز کرد آغوش سردش را

که گرمایت دهد تسکین دردش را

نمی گویم طلوع حضرت خورشید

که از نسل ابوطالب، خدا تابید

پس از آن یازده بار آمدی دنیا

هزار و یکصد و هشتاد سال اما

گذشته از غیاب و اعتکاف تو

و چشم شیعه مانده بر شکاف تو

که در شأن امام المنتظر آیی

برای عدل و داد آن وعده غایی

به رسم وعده صادق و خوش عهدی

تو از کعبه بخوانی شعر ، أنَاالْمَهدی .»

بیا این شعر را آواز کن مولا

گره از کار دنیا باز کن مولا


سروده ۲۹اسفند۹۷


در دل این کوه معصیت شدم عمری اسیر

تا نیفتادم من از پا باز دستم را بگیر

هر دلم سمت حرم پر می کشد

زیر لب با گریه ها میخوانمت ، نعم الامیر!

کاش مثل بچگی ها عاشقت بودم حسین

تو همان آقای خوبی ، مهربان و دستگیر

تو عزیزی ، شاهی و بر عالمی هستی پناه

من همان مسکین بیچاره ، همان پست و حقیر

غیر درب خانه ات خیری ندیدم هیچ جا 

کشتی امن تو باشد منبع خیر کثیر

کربلایت مأمن آواره و درمانده هاست 

بر نمی گردد بدون حاجتش آن جا فقیر

کاش امشب در حرم مهمان و زائر می شدم

می نشستم گوشه ای بر روی زانو سر بزیر

با صدای روضه های مادرت می سوختم

کشته ی زخمی و تشنه ، بی کفن ، بین حصیر

#عبدهادی بی غمت ، بی ارزش و بی قیمت است

حسبنا عشق تو یا مولا و یا نعم النصیر


سروده ۹آذر۹۷


شکر! شدم غرق در قطره ی باران تو

دامن ما را گرفت گوشه ی طوفان تو

طبعِ حقیرم کجا! ماه منیرم کجا!

دفتر و شعر و قلم، واله و حیران تو

عمر برایم کم است تا بنویسم فقط

نقطه ای از صفحه ی اول عنوان تو

شاعر درگاه تو حضرت جبریل نیست

حضرت پروردگار بوده غزلخوان تو

خوانده برای تو یا ایتها النفس .» را

راضیةً مرضیه .»، پیکر عریان تو

گردش هفت آسمان طوف وجود تو است

برده دل از عالمین زلف پریشان تو

جن و ملک بنده و خادم خان تو أند

و مکان تابع و گوش به فرمان تو

آدم و داوود و خضر . ، قاطبه ی انبیا

یک به یک از اولند مضطر و گریان تو

گوشه ای از برکتت نذریِ ماه عزاست

چشمه فیض است این سفره ی احسان تو

حضرتِ أنَّ الحُسَین .»! کشتی امن نجات!

نورِ هدایت شده ست، روی درخشان* تو!

رمز خدایی شدن با تو جنون است و بس

از همه عاقل تر است، مست و خرامان تو

هادی عابد» که رفت بنده ی دنیا نبود

بنده ی عشق تو بود، بود مسلمان تو 

دوری کرب و بلاست درد دلم، مثل او

می کُشد آخر مرا غصه ی هجران تو

حضرت شاه حرم! صاحب جود و کرم!

بوده ام از بچگی دست به دامان تو 

حاجت ما اربعین، یک سفر کربلاست

تا که شوم قطره در سیل خروشان تو

در شب میلاد تو روضه برایم بس است

خواندن یک بیت از آن لب عطشان تو

کاش بمیریم در روضه ی آن بزم . آه .

چوب جفا هم زبان با لب و دندان تو .

با دم این روضه ها با دل خون از جفا

هر شود فاطمه مهمان تو


#عبدهادی

۱۶فروردین۹۸


*روایت شده که در شب های تار، نور از جبین مبین و پایین گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور می شناختند! - منتهی الامال


هادی عابد» خادم با اخلاص حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود که در ۲۴ رجب امسال از دنیا رفت. فاتحه ای برای شادی روح این عزیز و جمیع گذشتگان قرائت بفرمایید.


من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام

در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام


یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من

در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام


پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم

حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام


آنقدر توبه کردم و در خواب غفلت گم شدم

حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام


این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند

من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام


راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی

من کورم و هم راه و هم همراه را گم کرده ام


تاریکم و طوفان زده یا حضرت أنَّ الحُسَین .»

شاها نظر کن بر گدا» من شاه را گم کرده ام


#عبدهادی

۱۷ اردیبهشت ۹۸


زبان بسته ام را باز کن مولا

خودت این شعر را آغاز کن مولا

حقیری دست بر دامان تو هستم

کویرم تشنه ی باران تو هستم

نمی گویم کرامت را تویی معنا

کرامت از تو دارد آبرویش را

تو دریایی ! نه ، دریاهای بسیاری

برای طبع من مضمون دشواری

من از تو قطره ای را هم نمی دانم

به وقت شعر در ابهام می مانم

علیٌّ حُبّهُ جُنَّه» ، ملاکی تو

به درگاه تعالی بس که خاکی تو

قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه» مقام تو

عوالم گوشه ای از احتشام تو

وَصیُّ المُصطفی حَقّا» که مولایی

تو خیر الاوصیا ، عالی اعلایی

امامُ الانْسِ و الجِنَّه» ، امامی تو

صراط و منبع فیض مدامی تو

به فرمان خدا فرمانروا هستی

شریک نام هایش جز خدا» هستی

تو وجه اللهی و رو بر تو زد، کعبه 

به لطف مقدمت قبله شود، کعبه 

هبوط تو به کعبه آبرو بخشید

غبار پای تو بر او وضو بخشید

برایت باز کرد آغوش سردش را

که گرمایت دهد تسکین دردش را

نمی گویم طلوع حضرت خورشید

که از نسل ابوطالب، خدا تابید

پس از آن یازده بار آمدی دنیا

هزار و یکصد و هشتاد سال اما

گذشته از غیاب و اعتکاف تو

و چشم شیعه مانده بر شکاف تو

که در شأن امام المنتظر آیی

برای عدل و داد آن وعده غایی

به رسم وعده صادق و خوش عهدی

تو از کعبه بخوانی شعر ، أنَاالْمَهدی .»

بیا این شعر را آواز کن مولا

گره از کار دنیا باز کن مولا


سروده ۲۹اسفند۹۷


من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام

یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام

پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام

آنقدر بعد از توبه ام در خواب غفلت رفته ام
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام

این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام

راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
بی اشک و غم! هم راه و هم همراه را گم کرده ام

تاریکم و طوفان زده یا حضرتِ أنَّ الحسین
شاها نظر کن بر گدا» من شاه را گم کرده ام


#عبدهادی

۱۷ اردیبهشت ۹۸


زبان بسته ام را باز کن مولا
خودت این شعر را آغاز کن مولا

حقیرم دست بر دامان تو هستم
کویرم تشنه ی باران تو هستم

تو دریایی ! نه، دریاهای بسیاری
برای طبع من مضمون دشواری

من از تو قطره ای را هم نمی دانم
به وقت شعر در ابهام می مانم

علیٌّ حُبّهُ جُنَّه» ، ملاکی تو
به درگاه تعالی بس که خاکی تو

قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه» مقام تو
عوالم مورِ آیات عظام تو

وَصیُّ المُصطفی حَقّا» که مولایی
تو خیر الاوصیا، عالی اعلایی

امامُ الانْسِ و الجِنَّه»، امامی تو
صراط و منبع فیض مدامی تو

به فرمان خدا فرمانروا هستی
شریک نام هایش جز خدا» هستی

تو وجه اللهی و رو بر تو زد، کعبه
به لطف مقدمت قبله شود، کعبه

برایت باز کرد آغوش سردش را
که گرمایت دهد تسکین دردش را

هبوط تو به کعبه آبرو بخشید
غبار پای تو بر او وضو بخشید

نمی گویم طلوع حضرت خورشید
که از نسل ابوطالب، خدا تابید

پس از آن یازده بار آمدی دنیا
گذشته از غیابت سال ها اما

نشان تو تمامِ افتخار اوست
شکاف کعبه چشمِ انتظار اوست

که در شأنِ امام المنتظر آیی
برای عدل و داد آن وعده ی غایی

به رسم وعده ی صادق وَ خوش عهدی
تو از کعبه بخوانی شعر، أنَاالْمَهدی .»

بیا این شعر را آواز کن مولا
گره از کار دنیا باز کن مولا


سروده ۲۹اسفند۹۷


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها